maryam.khoshnejat69

وقتی خودِ عشق حاکم بود، بحثِ عشق نبود، فلسفهٔ عشق نبود، این‌همه از ماهیت و محتوای عشق گفتنْ نبود. شب‌ها را به یاد می‌آوری؟ شب‌ها… شب‌ها… پیش از آنکه به خواب برویم، چقدر حرف داشتیم که بزنیم. اِنگار که حرف‌هایمان تمامی نداشت. چند بار پیش‌آمد که طلوع را دیدیم و رنگِ خواب را ندیدیم؟ آخِر چه شد که حال، دیگر، می‌آییم و خسته و بی‌صدا می‌خوابیم؟ شب‌ها دیگرگون شده؟ حرف‌ها تمام شده؟ یا ما تمام شده‌ییم؟ جای عشق، در این شب‌های خالی و خلوت کجاست؟ __ این سوآلِ من است؛ جوابِ تو چیست؟