خدیجه

قاسم به پیکان سفیدی اشاره کرد. «همینه.»
لیلا چشمش به زنی افتاد که روی صندلی عقب نشسته بود و چادر سیاه به سر داشت. قاسم درِ صندوق را باز کرد. به دختر گفت: «بدین بذارمش عقب.»
با سر به چمدان اشاره کرد. لیلا گفت: «زیاد بزرگ نیست. می‌آرمش جلو.»
قاسم گفت: «این‌طوری راحت‌ترین.»