حامد

آنی که داشت با کلاس‌دومی‌ها روخوانی تمرین می‌کرد، سرش را به‌طرف او برگرداند و به‌سردی گفت: «باربارا! تو که نمی‌توانی درست راه بروی، بهتر است سر جایت بنشینی. واقعاً برای دختری در سن‌وسال تو خجالت‌آور است که این‌قدر بی‌دست‌وپا باشد.»