شهیده بانو

در افق صحرا وقتی شفق روز دوم محرم سر بالا می آورد، قافله آرام آرام دوباره در راه بود. در سایه روشن شفق کجاوه ها و شترها بر روی شن های بیابان که در خنکای شب گرمای روزانه را از دست داده بودند قدم به قدم به کوفه نزدیک می شدند. حرّ که مدتی در مورد گذرگاه بلاتکلیف بود، نهایتاً اسبش را به سوی ذوالجناح تاخت. به نزد حسین که رسید، با سلام سخنش را شروع کرد :”السلام علیکم”