حامد

«دوست داشتن یه نفر مثه این می‌مونه که آدم به یه خونه اسباب‌کشی کنه. اولش آدم عاشق همۀ چیزهای جدید می‌شه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت‌زده می‌شه که یکهو مال خودش شده‌اند و مدام می‌ترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلاً نمی‌تونسته پیش‌بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب می‌شه، چوب‌هاش در هر گوشه‌وکناری ترک می‌خورن و آدم کم‌کم عاشق خرابی‌های خونه می‌شه. آدم از همه سوراخ‌سنبه‌ها و چم‌وخم‌هایش خبر داره. آدم می‌دونه وقتی هوا سرد می‌شه، باید چی‌کار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه‌های کف‌پوش تاب می‌خوره وقتی آدم پا رویشان می‌گذاره و چه‌جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همۀ اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقاً باعث می‌شن حس کنی توی خونۀ خودت هستی.