خدیجه

چندتا از دوستا، یکی دو نفری از فامیل و هفت هشت نفری هم از اهل محل تو این دوازده سال مرده بودند. به قبرستونِ کنار خلیج رفتم و برا مادر و عموهام که در نبود من مرده بودن فاتحه خوندم. بوی خاک نم‌گرفته مثل همیشه داشت منقلبم می‌کرد. یکی رو قبر مادرم کوزه‌ای سفالی گذاشته بوده که الان دیگه شکسته و تیکه‌تیکه شده بود، نمی‌دونم چرا وقتی تیکه‌های شکسته‌ی اون کوزه رو دیدم بی‌اختیار گریه‌ام گرفت.