امواج مزاحمی میفرستاد که لرزههایی ظریف به جان آدم میانداخت، و همه ازش گریزان بودند ــ همه جز سربازی سفیدپوش که چارهٔ دیگری نداشت. سرباز سفیدپوش سرتاپا باندپیچی و گچگرفته شده بود. دو پای ازکارافتاده داشت و دو دست ازکارافتاده. او را یواشکی نصفهشب به این بخش آورده بودند، و هیچکس از حضور او میانشان خبر نداشت تا اینکه صبحش بیدار شدند و دو پای عجیب دیدند از ماتحتْ بالاکشیدهشده، دو دست عجیب قایمنگهداشتهشده، در مجموع چهار دستوپا که به طرز غریبی در هوا معلق نگه داشته شده بود، به وسیلهٔ وزنههایی سربی که به شکل حزنانگیزی بالای سر سرباز سفیدپوش آویزان بودند و بههیچوجه تکان نمیخوردند.
خدیجه
18
آذر