خدیجه

کتم را درمی‌آورم. چراغ وسط کتابخانه را روشن می‌کنم. صدای اذان می‌آید. به ساعت نگاه می‌کنم که نزدیک ساعت چهار است. به طرف دست‌شویی می‌روم. وضو می‌گیرم. برمی‌گردم و به سمت مخزن کتاب‌های مرجع می‌روم. پشت مخزن کتاب‌های مرجع، یک نمازخانهٔ کوچک درست کرده‌ام. نمازم را می‌خوانم. سرِ نماز برای مادر و ملیحه و حسن و مرتضا دعا می‌کنم. جانمازم را جمع می‌کنم.