مریم

آرام می‌گویم: «بار نهضت روی دوش امام بود که… حالا نیست. نهضت زمین‌گیر است. ما کاره‌ای نیستیم.» سیدعلی ناگهان برمی‌گردد و به چشم‌هایم خیره می‌شود. چند لحظه سکوت می‌کند؛ آن‌گاه دستم را می‌گیرد و مرا می‌نشاند. من انگار از گفتن یک جملهٔ نابجا پشیمان شده باشم، به چشم‌های حاج‌مهدی، که در آستانهٔ در منتظر بدرقهٔ حاج‌آقای خراسانی بود، نگاه می‌کنم. سیدعلی گویی منتظر شنیدن جملهٔ دیگری از من است تا گفت‌وگویی را بیاغازد. می‌گویم: «من امید داشتم که امام کار را تمام می‌کند. امامی که نتواند کار را تمام کند شاید… اصلاً شاید که امام…» حرفم را فرومی‌خورم. – شاید منتظر بودی امام جای همه تشخیص بدهد، جای همه تصمیم بگیرد، جای همه اقدام کند، جای همه نظارت کند، جای همه تقاص پس بدهد؛ اگر امام و پیشوا چنین باشد، آن‌وقت مأموم و پیرو، وظیفه‌اش چیست؟ پیرو باید بنشیند تا پیشوا تاریخ را پیش براند و خودش نظاره‌گر باشد؟