رومن گاری نویسنده، روزنامهنگار، جستارنویس و یکی از غولهای ادبیات فرانسه در سگ سفید جانِ ناآرام و قلمِ شوخطبعش را وسیلهی روایتی از خود و تاریخ میکند.
گاری که در اُلمپِ نویسندگان جای دارد، سگ سفید را سال 1970 در قالب یک ناداستان سیاسی منتشر میکند. قهرمان کتاب خودش است و همسرش، جین سیبرگ، و البته سگی عجیب که گاری او را مییابد.
سگی که آموزشش دادهاند تا به سیاهپوستها حمله کند. گاری از روزهای پرآشوب شورشهای خونین دههی ۶۰ گروههای سیاهپوست در برخی ایالتهای امریکا، که بسیاری از بازیگران مطرح ازجمله همسر خودش نیز حامی مالی و معنوی آنها بودند، روایت میکند.
گاری با نیشخند این جریانها را مینگرد با تردید. او این شور را میشناسد اما تأییدش نمیکند. او تنها نظارهگر است و بعد، وقتی به فرانسه میرود، شاهد درگیریهای دانشجویی می ۱۹۶۸ میشود. به خیابان میرود تا بار دیگر نظاره کند.
سگ سفید یکی از درخشانترین آثار این نویسنده است که در آن راوی جهان افسارگسیختهای است که همه در آن فریاد میزنند…
سگ سفید
Earn 19 Reward Points225,000 تومان 191,250 تومان
وزن | 250 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | سوم |
سال انتشار | 1400 |
تعداد صفحه | 270 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9789643628475 |
3 عدد در انبار
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
ما باغوحش خانگیمان را از پاریس با خود آورده بودیم. از آن جمله گربهٔ نری بود برمهای به نام برونو و رفیق سیامیاش مای. البته مای هم نر بود ولی نمیدانم چرا رفتار ما با او طوری بود که انگاری دخترکی است. شاید به علت گنجینهٔ مهربانی و ناز و قروغمزههایی بود که نثار ما میکرد (از اینها گذشته گربهٔ پیر بیاصلونسبی هم بود به نام بیپو که رموک و مردمگریز بود و از هر کسی که میخواست نوازشش کند با چنگ استقبال میکرد).
من دلواپس سگم سندی بودم که شبِ گذشته طرفهای سن ست ستریپ رفته بود ولگردی و هنوز برنگشته بود. این سندیِ ما تا چهارسالگی پسر مانده بود، و این البته به علت محیط بسیار اخلاقی و منزه خانوادهٔ ما بود، تا اینکه مادهسگِ تخمسگ لوندی مال راستهٔ داهنی درایو او را قر زده و از راه به در برده، و حاصل چهار سال تربیت بورژوایی و اصول نمونهٔ اخلاقیِ ما را بهچشمبرهمزدنی بر باد داده بود. چه میشود کرد؟ او طبیعتاً سگ سادهلوح و خوشباوری است و برای محیط سینمایی هالیوود ابداً آمادگی ندارد.
در فوریهٔ ۱۹۶۸ در بورلی هیلز به زندگی من وارد شد. من پیش همسرم جین سبرگ بودم که داشت در فیلمی بازی میکرد. آن روز رگبار شدیدی مثل یک بلای آسمانی بر لسآنجلس نازل شده بود که، مثل همهٔ عوارض طبیعی در امریکا وقتی ویرشان بگیرد شورش را درمیآورند، ظرف چند دقیقه این شهر را به دریاچهای مبدل کرده بود. کادیلاکهای وامانده با وضع ترحمانگیزی آب را میشکافتند و آهسته پیش میخزیدند. شهر منظرهٔ غیرعادیِ چیزهایی را پیدا کرده بود که برای کار دیگری منظور شدهاند و سوررئالیستها مدتی است ما را به صورت جدیدشان عادت دادهاند.
سگی بود خاکستری، که زگیلی مثل خالی طرف راست پوزهاش و چند تارِ موی گویی سوخته و حنایی دور نوک آن داشت و همین تارهای انگاری دودداده به تصویر سگی شبیهش میکرد که روی تابلوِ کافه و سیگارفروشی۲ای در نیس نقش شده بود، و دبیرستانی که من در نوجوانی به آن میرفتم نزدیک این کافه بود.
با گردنی کمی کج و نگاهی نافذ به من زُل زده بود؛ همان نگاه سگهای بیصاحبماندهٔ توقیفشدهای که با امیدی به هراسآمیخته چشم از گذرنده برنمیدارند تا مگر صاحبی پیدا کنند. سینهاش به سینهٔ کُشتیگیران میمانست و بعدها بارها دیدم که وقتی سگ پیرم، سندی، سربهسرش میگذاشت با همین سینه واپسش میراند، مثل یک بولدوزر.
یک سگ گرگی اصیل آلمانی بود.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.