نعنایی

جان پناهم! آقا سید محمود جانم! امیدوارم که در کمال صحت و سلامت باشید. دو بار من قبل از این، کاغذ قلمی کردم، دادم عیسی خان معین التجار که به اسلامبول عازم بود، برایتان ارسال کند که گویا نرسیده. دلشوره افتاده به جانم. بهار رسیده و شما هنوز نیامدید. در فقره فراق، لاعلاج است زن جماعت. در عجبم از خلقت این مخلوقه که گوشت از استخوان در دیزی قلقل به انگشت جدا می کند و نمی سوزد و فراق بگو پلک به هم زدنی، کبابش می کند.