مریم

سوگند به خدا، من از دنیای شما زر و سیمی نیندوخته‌ام و از غنیمت‌های آن، چیزی ذخیره نکرده‌ام. بر دو جامهٔ کهنه‌ام جامه‌ای نیفزوده‌ام و از زمین دنیا حتی یک‌وجب در اختیار نگرفته‌ام. دنیای شما در چشم من،‌ از دانهٔ تلخ درخت بلوط ناچیزتر است. من اگر می‌خواستم،‌ می‌توانستم از عسل پاک و مغز گندم و از بافته‌های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعام‌های لذیذ برگزینم؛ در حالی‌که در سرزمین دور یا نزدیک، کسی باشد که به قرص نانی نرسد یا هرگز نتواند با شکمی سیر بخوابد. آیا به همین رضایت دهم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند در حالی‌که در تلخی‌های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی‌های زندگی الگوی آنان نگردم؟