نزدیک عید، حسین آمد. اول ماجرای تماسهای مشکوک را گفتم. وقتی جوابهایم را شنید، خوشش آمد و تحسینم کرد و گفت: «پروانه، از عمق جانم به تو افتخار میکنم و شرمندهٔ زحماتت هستم امّا چکار کنم که تکلیفم جای دیگریست.» این جمله را آنقدر صمیمی و زیبا گفت که از سختیها و تنهاییها حرفی نزدم
مریم
29
آبان