عطیه

به یاد دارم که غم تحمل‌ناپذیری بر قلبم چیره شده بود. حتی دلم می‌خواست گریه کنم. دائم غرق در تعجب می‌شدم و مضطرب بودم. از این‌که همه چیز با من بیگانه بود رنج می‌بردم. این را خوب می‌فهمیدم که احساس غربت بالاخره نابودم خواهد کرد.