خدیجه

می‌خوام از روزی شروع كنم كه از دبيرستان پنسی زدم بيرون. پنسی يه مدرسه‌س توی آگرزتاون پنسيلوانيا. شايد اسمشو شنيده باشيد. اگه هم اسمش به گوشتون نخورده، حتماً ديگه تبليغاتشو ديدين. توی هزارتا مجله آگهی می‌زنن و هميشه هم عكس يه پسر زبر و زرنگه كه داره با اسب از روی حصار می‌پره. انگار كه آدم توی پنسی هيچ كاری نداره الّا چوگان بازی. تا حالا يه بار هم محض رضای خدا يه اسب اون طرفا نديدم. هميشه زير عكس پسر اسب سوار هم نوشته: «ما از سال ۱۸۸۸ تا حالا بچه‌های روشنفكر و مفيدی تحويل جامعه داده‌ايم.» ارواح عمه‌شون. بچه‌های پنسی زياد فرقی با بچه‌های مدرسه‌های ديگه ندارن. منم بچه‌ی روشنفكر و مفيدی اون حول و حوش نديدم. حالا شايد يه دو نفری هم بودن. اونا هم احتمالاً قبل از اينكه بيان پنسی، همينطوری بودن.