خیلی کوتاه میگویم: پیمودن چهل ویرستا فاصلهٔ میان شهرستان گراچیوفکا و بیمارستان موریوا برای من و سورچیام دقیقآ یک شبانهروز طول کشید؛ دقیق دقیق یک شبانهروز: ساعت دو بعدازظهر روز ۱۶ سپتامبر ۱۹۱۷ ما کنار آخرین انبار غلهٔ واقع در مرز شهر زیبای گراچیوفکا بودیم و ساعت دو و پنج دقیقهٔ روز ۱۷ سپتامبر همان سال فراموشنشدنی ۱۹۱۷ من روی چمنهای لگدکوبشدهٔ حیاط بیمارستان موریوا بودم که از بارانهای پاییزی خیس خورده و از رمق افتاده بودند. با چنین ظاهری آنجا ایستاده بودم: پاهایم خشک شده بود، آن هم با چنان شدتی که همانجا در حیاط داشتم در ذهن آشفتهام صفحات کتابهای درسی را ورق میزدم و ابلهانه میکوشیدم به یاد بیاورم واقعآ چنین مرضی وجود دارد که ماهیچههای انسان را خشک میکند، یا این توهمی است که در خواب دیشب در روستای گرابیلوفکا دامنگیر من شده است. نام لاتین این بیماری لعنتی چه بود؟
خدیجه
14
آذر