خدیجه

افسر ترک، رجب، هم احساسات عمیقی به بی‌زبون داشت. دقایق طولانی برای بهروز توضیح می‌داد که او را هم مثل نوه‌هایش دوست دارد و دلش چقدر برای خانواده‌اش تنگ شده و نگران است که نکند علی بخواهد به آن‌ها آسیبی برساند؛ اما نگاه خصمانهٔ علیزاده و رجب در هر بار رابطه بیشتر می‌شد. علیزاده به صداقت چشم‌ها ایمان داشت و بر این باور بود تنها عضو بدن که دروغ نمی‌گوید، چشم‌هاست. خودش هم که اصلاً اعتقادی به نشان‌ندادن احساسش به رجب نداشت.