بعد از دوازده سال دوباره به استانبول برمیگشتم، شهری که توش بهدنیا اومده و بزرگ شده بودم. نمیدونم چرا وارد شهر که میشدم حس کسی رو داشتم که تو خواب راه بره. میگن برا مردن وطن خوبه، منم انگار برگشته بودم که بمیرم. از دروازهی شهر که میگذشتم فقط مرگ تو ذهنم بود، البته عشق هم بود ولی خب اون هم درست مثل خاطرات دور و فراموششدهای که از این شهر داشتم بود، دخترعمهای که دوازده سال پیش عاشقش شده بودم.
خدیجه
20
آذر