ما دستوپایمان را گم کردیم و ساکت شدیم. دخترک با کف پایش پاهای دراز و ازهمگشودهٔ مرا از سر راهش کنار انداخت. «لنگاتو جمع کن!» بعد خم شد و از شمدی که روی زمین انداخته بودیم یک بطری پورتوین و به دنبال آن یک پاکت سیگار برداشت. آنها را به دوستش داد.
خدیجه
18
آذر