معرفی و نقد کتاب

حیفا، داستان یک سیاست!

حیفا، داستان یک سیاست!

محمد رضا حداد پور جهرمی، نویسنده کتاب هایی چون «نه»،«دفترچه نیم سوخته یک تکفیری»،«اردیبهشت» و «مثبت کرونا»، در کتاب حیفا به سراغ سیاست های تاثیرگذار رفته است!

رمان حیفا که در سال 1395، توسط نشر معارف به چاپ رسیده است، روایت گر زندگی دختری به نام حیفا است، حیفا دو رگه‌ عرب-اسرائیلی است و در اسرائیل زندگی می کند. او به همراه سه خواهر دیگرش، در سازمان «متساوا» کار می کنند، سازمان متساوا، سازمان زیر شاخه و وابسته به موساد است؛ حیفا و خواهرانش در این سازمان ماموران امنیتی-اطلاعاتی-جاسوسی هستند؛ حیفا و خواهرانش از کودکی در سازمان بوده اند و از بچگی، برای کاری که در بزرگسالی دارند تربیت شده اند و آموزش دیده اند،و به همین دلیل روحیه و شخصیتی بسیار خشن و خشک دارند. مطالعه کننده این کتاب،با همراه شدن با زندگی حیفا و خواهرانش، با ساختار، ابعاد و اهداف مختلف سازمان های جاسوسی-امنیتی اسرائیل آشنا می شود.

طبق گفت و گو هایی که محمد رضا حداد پور جهرمی با رسانه های مختلف انجام داده است، پنجاه درصد داستان، با الهام از واقعیت و پنجاه درصد آن داستان است.

نویسنده، در رمان حیفا سعی کرده است در کنار بیان ماموریت های سازمانی چهار خواهر، به صورت قابل باور و قابل تجسم،به بعد روانی و ذهنی آنها نیز بپردازد تا مخاطب، با طرز فکر و دیدگاه های شخصیت های اصلی داستان نیز آشنا شود،و بفهمد یک انسان، با طی کردن چه فرایند هایی و با گذراندن چه شرایطی، به یک فرد بی رحم و بی وجدان تبدیل می شود و چطور از انسانیت و احساس گرایی فاصله می گیرد.

همچنین این موضوع قابل توجه است که به دلیل داستان خشنی که کتاب دارد، مطالعه این کتاب به هیچ عنوان به نوجوانان و افراد زیر 18 سال توصیه نمی شود، چراکه امکان دارد محتوای خشن آن، تاثیری منفی بر افکار و روحیه نوجوانان و دانش آموزان داشته باشد.

به علاوه، به نظر می رسد کتاب دیگر آقای حداد پور جهرمی به نام نه، به نوعی جلد دوم و ادامه معنوی این کتاب باشد، بنابراین مطالعه کتاب نه هم به کسانی که رمان حیفا را خوانده اند توصیه می شود؛ البته داستان کتاب نه با این کتاب تفاوت دارد؛ ولی آن کتاب هم اتفاقاتی مشابه را دنبال می کند.

 

در پایان،خواندن بخش هایی از کتاب،می تواند لذت بخش و آگاهی بخش باشد:

«کارم با او تمام شد! چند دقیقه‌ای خوابم برد. خبری از خشم و نفرتم نبود. دیدم حفصه لباسش را پوشیده و دراز کشیده. نمی‌دانم آن شب چطور گذشت؟ احساس پیروزی نمی‌کردم، آثار شکست را در قیافه و حالات حفصه نمی‌دیدم. مصمم‌تر از این حرفها بود. بلند شدم لباسم را پوشیدم و وقتی می‌خواستم از سلول خارج شوم با صدای نازک و نیمه جانش گفت: بهتر است دیگر چندان به من توجه نکنی و سرت گرم کارت باشد. مثل بقیه اذیت و آزارم کن و با من هرطور دوست داری رفتار کن اما حواست باشد که موقع تقسیم زندانیان سلول من را کنار سلول اعضای عراقی و افغانی القاعده بیندازی. برو گورت را گم کن سیدی!

برگشتم و دقیق تر نگاش کردم، بهش نزدیک شدم، سرم را آوردم نزدیک صورتش. قبل از اینکه چیزی بگویم، گفت: دیگر اینقدر خودتت را به زندانی‌ای که دست و پاهایش بسته نیست و ممکن است هر کاری بکند، نزدیک نکن. تو کی هستی عوضی؟ کارت چیه؟

- مهم نیست که من کی هستم. مهم این است که دیشب به جای اینکه سگ‌های حیاط بغلی بهم دست درازی کنند، مهمان فرمانده ارشد ابوغریب بودم!

تازه فهمیدم که او به نقشه من پی برده بوده. چون قصد داشتم بیندازمش جلوی سگ‌های آموزش دیده آمریکایی اما او با حرفهایی که آن شب زد، طوری روی اعصابم رفت که به جای سگ‌ها، من پیشش بودم.خیلی حساب شده رفتار کرده بود.

- چطوری فهمیدی؟

- از صدای زوزه سگ‌ها. من صدای زوزه سگ‌ها و گرگ‌ها را می‌شناسم و با آنها زندگی کردم و اینکه می‌دانستم هرچه داشتید امروز رو کرده‌اید به جز اذیت و آزار با حیوانات حالا تا کسی نیامده و ندیده، قلاده را ببند دور گردنم و به اتاق قبلی برم گردان که کار دارم!

آن روز هم گذشت و من بیشتر به آن دختر فکر می‌کردم. باید طوری وانمود می‌کردم که انگار برایم مهم نیست و حواسم پیش او نیست. مثل همه اذیت و آزار می‌شد، مثل همه نشست و برخاست می‌کرد، مثل همه حرف می‌زد و یا اظهار ترس می‌کرد. خلاصه مثلاً هیچ چیز در رفتارش از بقیه تمایز نداشت چون حرفه‌ای رفتار می‌کرد اما برای من که می‌دانستم چه جانوری هست و چقدر کارکشته است سخت بود. نمی‌توانستم به او دقت نکنم اما می‌دانستم که دُمش به بدکسانی وصل است و نباید پا روی دُمش بگذارم.

چند روز گذشت و باید طبق قانون از بند عمومی‌خارج می‌شد و تقسیمش می‌کردیم. لیست اولیه به دستم رسید، باید پاراف می‌کردم تا در دستور کار قرار بگیرد. وقتی به لیست نگاه می‌کردم، اصلاً بقیه اسم‌ها را نمی‌دید، فقط دنبال اسم حفصه می‌گشتم. اسم حفصه را دیدم، به شماره طبقه و بندش نگاه انداختم، دیدم در کنار زندانیان القاعده قرار گرفته، تعجب کردم. با لحن خیلی عادی پرسیدم: این چرا اسمش با ایناست؟ بهم گفتن: ناظر آمریکایی که دیروز برای دو ساعت به اینجا اومده بود اینطوری تقسیم کرده.

فهمیدم که بله. خبرهای زیادی هست که باید منتظر بود و دید و شنید. می‌دانستم تحولات زیادی در راه داریم مخصوصاً که داریم تن و گوشت یک دختر ۲۴-۲۵ ساله را جلوی سگ‌های افغان و عرب القاعده مینداختیم. بارها در مصاحبه‌هایم درباره زندانیان القاعده در ابوغریب گفتم که: «غیر پیش‌بینی‌ترین زندانی‌ها که در عین داشتن ظاهری مسلمان و متشرع، اما با خون وضو می‌گیرند و با خون افطار می‌کنند القاعده‌ای‌ها هستند.» با قرار گرفتن حفصه در کنار زندانیان القاعده، من داشتم به جای حفصه می‌ترسیدم؛ دو دلیل داشت: یکی اینکه خیلی کم پیش می‌آمد که زندانی زن را در کنار چندین مرد جنگی قرار بدهیم. دوم اینکه بعضی از القاعده‌ای‌ها مبتلا به بیماری‌های بسیار خطرناک و واگیردار مثل حاری و ایدز بودند.

بخشی از لیستی که من برای ده ثانیه کوتاه دیدم و حالم را آنگونه تغییر داد این بود: بیست مرد برای ذبح شدن، بیست کودک پسر برای هدیه به نماینده خلیفه، بیست دختر بچه کمتر از ۱۲ سال برای هدیه دادن به بیست نفر اول پلیس شریعت، ۴۰ زن میان ۲۰ تا ۳۰ سال برای کنیزی ۶۰ نفری که از دروازه‌های الرمادی حفاظت کرده‌اند. ۱۲ سر بریده اسرای شیعه برای سر سلامتی میهمانان و... لا اله الا الله! خدا لعنتشان کند!

حیفا در گفتگو با مسئول زندان می‌گوید: "شما که بهتر از من می‌دانید یهودی‌ها معتقدند که دشمن باید حذف شود. مخصوصا اگر شیعه باشد و اهل تبلیغ علیه یهود باشد. می‌دانید که کجا نوشته؟ این ساده‌ترین درس تلمود هست که از آن به عنوان تورات شفاهی یاد می‌شود. اما من بین بد و بدتر دست به انتخاب زدم. چون در پژوهشکده شیعه‌شناسی سازمان، مستقر در شهر تل آویو، آموخته‌ام که خون شیعه هر کجا ریخته شد، همان جا شیعه‌پرور می‌شود»

author-avatar

درباره صابره خلیلی

صابره خلیلی/متولد 81/تهران/دانشجوی رشته علوم ارتباطات/دانشگاه تهران/نویسنده/منتقد/تحلیلگر/روزنامه نگار/کارشناس ارتباطات/محقق ارتباطات/دارای سابقه همکاری در نشریات دانشجویی و رسانه های دانشگاهی/ فعال‌ مستقل رسانه/نویسنده مجله اینترنتی کتابستان

نوشته های مشابه

12 دیدگاه در “حیفا، داستان یک سیاست!

  1. روناک گفت:

    متن کتابش که جالب به نظر میرسه

    1. Mohammad گفت:

      با توجه به نکته ای که گفتن( 18+)، حتما بخونین تا قدر نعمت‌ها بیشتر بدونین، نگارش و موضوع عالی
      واقعی هم هست،

      کتاب اردیبهشت هم قبلا خونده بودم، اما تو این روزایی گذشت بخونین بد نیست تا بفهمین دنیا دست کیه.

  2. الهام گفت:

    من این کتابو خوندم. واقعا هیجان انگیز و جذابه👍

  3. حمید درویشی شاهکلائی گفت:

    کتاب خوبی نیست. هم خشونتش بالاست، هم بحثهای خاک بر سری. کلاً هم با روح و روان خواننده بازی میکند.

    1. نسا طالبی گفت:

      گاهی وقتا لازمه یه کتاب با روح و روان بازی 🙂

  4. مریم گفت:

    کتاب های آقای حدادپور را بخوانید این کتاب ها فقط داستان و هیجان نیست بلکه در دل داستان پرده از دسیسه ها و نقشه های دشمن علیه ملت برداشته می شود و نکات مهمی آموزش داده می شود که چون در دل داستان هست هم فهم آن راحت تر است و هم بهتر بخاطر می ماند.

    1. عطیه گفت:

      ممنون بابت این معرفی خوب و خواندنی

  5. سیده محدثه طباطبایی گفت:

    کتاب جذابی است
    حتی اگر علاقه ای به موضوعات امنیتی ندارید شما رو همراه خواهد کرد

  6. نسا طالبی گفت:

    واقعا کتاب های آقای حدادپور حرف نداره پیشنهاد میکنم کتاب نه! ایشون رو حتما بخونید

  7. موسی توکلی گفت:

    ای کاش کتاب های بیشتری هم قرار می‌دادید مخصوصا از آقای دینانی

  8. سید جعفر گفت:

    یک کتاب بسیار جذاب و خواندنی

  9. سید جعفر گفت:

    عالی و بی نظیر

دیدگاهتان را بنویسید