خانم

«تام سایر در صبح روز دوشنبه، اولین روز هفته، ذلیل و بدبخت بود. در روزهای دوشنبه او همیشه آن‌طور بود. چون‌که با روز دوشنبه، هفته‌ی زجرآور و دیرگذر دیگری در مدرسه شروع می‌شود. تام معمولاً آن روز را با این آرزو شروع می‌کرد که ای‌کاش تعطیلی آخر هفته وجود نداشته باشد. چون‌که رفتن دوباره به اسارت و تحمل غل‌وزنجیر را نفرت‌انگیزتر می‌کند. تام همان‌طور درازکش به فکر رفت. دفعتاً به نظرش رسید که چه خوب بود مریض می‌شد. چون می‌توانست خانه بماند و مدرسه نرود. خب… امکان نیم‌بندی وجود داشت.