در همان حالواحوال بود که دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «پسرم، سید محمدحسین، اگر دنیا میخواهی، نمازشب بخوان و اگر آخرت هم میخواهی، نمازشب بخوان.» احساس کردم نوری از آن دست تا نهانیترین لایههای قلبم نفوذ کرد و این جمله با این چینش کلمات، با سراسر وجودم در هم آمیخت. به چشمان شفافش که گویا پردهای از اشک در آن نقش بسته بود نگاه کردم و گفتم: «روی چشم آقا.» – با اجازهتان من بروم. انشاءالله شما و آقا سید محمدحسن را خواهم دید. خدا حافظتان.
خانم
15
آذر