خانم

بانوی من! آن حال ناساز که در من سراغ داشتی، هم‌چنانم برپاست؛ شعلهٔ اشتیاق گرمای حیاتم می‌بخشد و هیولای حزن، بر جان سایه می‌افکند. هراس از ماندن و ایستادن رو به فزونی است و من را بر آن می‌دارد که روزها و بلکه لحظه‌هایم را محاسبه کنم که مبادا از چرخ روزگار عقب بمانم.