حامد

داشتم تصور می‌کردم بادی هستم که بالای درخت‌ها در حال وزیدن است. هروقت خسته شوم می‌توانم آرام پایین بیایم و از روی سرخس‌ها خودم را به‌طرف باغ خانم لیند بکشم و گل‌ها را به رقص دربیاورم. بعد، به‌طرف مزرعهٔ شبدر شیرجه بزنم و بعد، بر فراز دریاچهٔ آب‌های درخشان بوزم و موج‌های کوچکی را روی آب به وجود بیاورم. وای! دربارهٔ باد چقدر می‌شود خیال‌بافی کرد!