پس از حادثه آن شب در کنار نهر کرج و گفتگوی با او در آتلیهاش، یقین کردم که دیگر فقط از یک راه میتوان به زوایای قلب او رخنه کرد. دیگر نگاه و زیبایی و آرایش و دلبری در او تأثیر نداشت. اینها همه مثل سنگی بود که به پنبه پوش بخورد، انعکاس که ندارد هیچ، خود سنگ هم لابلای پنبه گم میشود. من فقط میتوانستم با کوشش و تلاش بیشتر، با فداکاریهای بزرگتر جای خود را در دل او باز کنم اما در عین حال احساس میکردم که هرچه علاقه او به وجود و فعالیت من بیشتر میشد، کمتر به من فرصت میداد که از میوه عشق او برخوردار شوم.
مریم
27
دی