خدیجه

عصری در اوایل ماه مه بود. آلیس آزبورن لایت‌فوت، که مدیریت سفر را بر عهده داشت، در سالن خروج فرودگاه آتلانتا، درحالی‌که کنار اسم افراد را در فهرست مسافران لندن علامت می‌زد، لبخندبه‌لب گفت: «خب دوستان، چه خبرا؟» جمله‌ای از مجموعه‌داستان‌های کانتربری، که از زمان مدرسه به یادش مانده بود، مدام در سرش می‌پیچید: «قوم تان‌لانگ به زیارت می‌شتابند.» با خودش فکر کرد هنوز هم همان داستان است، فقط دلایل ما برای زیارت رفتن فرق کرده است.