انتظار داشتم اتومبیل مبلغ مسیحی در خیابان و پیش چشمانم ظاهر شود و از داوری و مشیت الهی بیشتر سخن بگوید. به گمانم به کلماتی از این دست نیاز داشتم که با لحنی راسخ به من قوت قلب دهد. اما اتومبیل پیدایش نشد که نشد و لحظهای فرارسید که صدا ضعیفتر و مبهمتر شد و طولی نکشید که کاملاً محو شد. اتومبیل باید بهسمتی دیگر رفته باشد؛ جهتی مخالف من. اتومبیل ناپدید شد و من احساس کردم یکهوتنها در این برهوت به حال خود رها شدهام. فکری از سرم گذشت و رعشه به اندامم انداخت: شاید همۀ اینها حقه و کلکی باشد که دختر سوار کرده است. باید اعتراف کنم این حدس و گمان از ناکجاآباد به سراغم آمد. دختر، با دنبالهروی از انگیزهای که بر من پوشیده و پنهان است، اطلاعات نادرستی در اختیارم گذاشته و در عصر یکشنبه مرا تا نوک کوهستانی دوردست بهدنبال خود کشانده است. شاید در گذشته کاری کردهام که از من کینه به دل گرفته. شاید هم، بی هیچ دلیلی، تحمل من برایش سخت بوده.
محسن
04
دی