خدیجه

دستیار دخترک، جوان خوش‌قیافهٔ سیاه‌پوش، با کورک‌هایی روی چانه و گردن، پرسون را به اتاقی در طبقهٔ چهارم برد و تمام راه مانند کسی محوِ تلویزیون، خیره شده بود به دیوار خالی آبی‌طوری که سُر می‌خورد پایین، در همان حال در سمت دیگر، آینهٔ آسانسور که آن هم در خیرگی کم از جوان نداشت، چند لحظهٔ آشکار، آقای محترمی اهل ماساچوست را منعکس کرد با صورتی کشیده و تکیده و محزون که فک زیرینش اندکی شبیه پوزه بود و جفتی چینِ قرینه داشت که دهانش را قاب می‌گرفت، ترکیبی زمخت و اسب‌وار که اگر آن قوز اسفناک هر وجب از شکوه شگفتش را نمی‌پوشاند، شبیه کوهنوردان می‌بود.