خدیجه

کوهی: گفتی دوبار؟
مخمل: سه‌بار، قربان.
کوهی: سه‌بار؟ (برگهٔ توی دستش را تا نزدیک چشمش بالا می‌آورد) ولی این‌جا نوشته شده دوبار.
مخمل: قربان، بار سوم رو دیشب اعتراف کرد.
کوهی: دیشب؟ پس چرا حالا داری به من می‌گی؟
مخمل: قربان، دیشب وقتی اقرار کرد، شما مشغول استراحت بودید.
نخواستم مانع استراحت شما بشم، قربان.
کوهی: ببینم، تو چند ساله این‌جا کار می‌کنی؟
مخمل: هفده سال و نه ماه، قربان.