ژانر جنایی چه در ادبیات و چه در سینما جزو محبوبترین ژانرها به حساب میآید. این ژانر زیر شاخههای بسیاری دارد که در سیرتکاملی خود افت و خیزهای بسیاری داشته است. یکی از این زیرشاخهها، زیرشاخۀ جنایی امنیتی میباشد.
رمان عزرائیل، نوشتۀ نیما اکبرخانی، رمانی در قالب این ژانر و یک تریلر محسوب میشود. نویسندۀ این رمان در عین حال که در اثر خود به تمام اِلِمانهای این ژانر وفادار است و از آن استفاده میکند، از لایههای عمیق اجتماعی و مسأله مهمی مثل جنگ؛ جنگی که طی این چهلوچندسال هنوز ادامه دارد، غافل نبوده و به آن خوب پرداخته است.
نویسنده شخصیتهای رمانش را از بین چند نسل مختلف، نسلهایی که هرکدام به نوعی با جنگ و پیامدهایش درگیر بودهاند و هنوز هم سایه به سایۀ هم روی مرز باریکی که بینشان است در حال جنگیدن هستند، انتخاب کرده است. نویسنده در رمان عزرائیل طرح و ساختار رمانش را بر پایۀ تعلیقی نفسگیر بنا کرده است، اما از شخصیتپردازی و بعد روانشناختی موضوعی که به آن میپردازد هم غافل نبوده است. رمان در واقع داستان یک اتفاق یا مجموعهای از اتفاقها نیست. بلکه داستان آدمهایی است که در حال جنگ و دست و پنجه نرمکردن با این اتفاقها هستند. داستان دو مرد از دو نسلی است که زبان هم را نمیفهمند و شرایط جامعهای را که در آن رشد کرده و زیستهاند را نمیتوانند درک کنند.
رمان، در واقع روایت کشمکشهای بیرونی و درونی این دو شخصیت با خود و جامعۀ پیرامونشان است. دو شخصیتی که در نقطۀ مقابل هم ایستادهاند.. دو خط موازی که باید خواهی نخواهی در نقطهای باهم تلاقی کنند. یکی ضد قهرمانی است که به شیوۀ خودش مبارزه میکند و به اصطلاح آتش به اختیار است. دیگری مردی است اهل قانون و نظم. شخصیت این دو قهرمان در عین حال که واقعی و ملموس هستند و ما میتوانیم مابه ازای واقعی آنها را در تاریخ و اجتماع معاصرمان پیدا کنیم، شخصیتپردازی شان از اِلِمانهایی نظیر خشونت، اکتهای زیاد و پرتعلیق و معما که بخشی از ژانر تریلر را میسازند، خالی نیست. این ویژگیهای متفاوت و متضاد باعث جذابتر شدن این دو قهرمان شده است. نویسنده سعی کرده است اتفاقهای پرتعلیق و نفسگیر را کنار لایههای عمیق و پیچیدۀ این دوشخصیت قرار دهد و داستانش را از یک داستان تریلر صرف بالاتر ببرد و کاری کند خواننده لحظه به لحظه مشتاق رسیدن به آن نقطۀ تلاقی باشد. در واقع آنچه در وهلۀ نخست باعث جذب مخاطب در رمان عزرائیل میشود، اتفاقهای بزرگ و واقعی آن نیست. بلکه حضور این دو قهرمان بعنوان دو شخصیتی که این اتفاقها را میسازند یا با آن رو به رو میشوند، است. اینگونه شخصیتپردازی در رمان عزرائیل باعث شده خواننده همراه و همسوی شخصیتیهایی باشد که فرسنگها از او فاصله دارند. شخصیتهایی که خواننده آنها را به خوبی میشناسد، اما تاکنون به زندگی خصوصی و کاری مخفیانۀ آنها به این شکل سرک نکشیده و شریک لحظههای آنها نبوده است.
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
رمان با قتل عام یک گروه بزرگ و مخفی قاچاقی مواد مخدر و به شهادت رسانده تعدادی از نیروهای سپاه قدس که مشغول تعقیب و مراقبت از این گروه بودهاند، آغاز میشود. هیچکس مسئولیت این کشتار را نپذیرفته است و کسی نمیتواند حدس بزند چه گروه و دستهای میتوانند همزمان دو نیروی مخالف هم را به قتل برسانند. پرونده به یک بازجوی جوان ارجاع داده میشود. هرچه پرونده جلوتر میرود این بازپرس جوان متوجه میشود با یک گروه یا یک دستۀ بخصوص طرف نیست. طرف او مردی به نام علیزاده است. یک کهنهسرباز قدیمی که دوست و دشمن فراوان دارد. مردی که چهره و پروندهای از گذشتۀ او وجود ندارند. او هیچوقت از خودش ردی بجا نمیگذارد. درست مثل سایه است. آدمهایی که او را میشناسند، همرزم هایی هستند که هم از او حساب میبرند و نسبت به او دافعه دارند، هم منکر مخلص و سرباز انقلابی بودن او نیستند. بازپرس جوان گمان میکند این پرونده میتواند سکوی پرش او بر اوج قلۀ موفقیت باشد، اما هر چه جلوتر میرود و بهظاهر به علیزاده نزدیکتر میشود، بیشتر احساس میکند در حال فرو رفتن در باتلاق عمیقی از سیاهیست که در انتهایش برای او خیری وجود ندارد.
عزرائیل 1/5: روزهای تاریک
رمان عزرائیل قرار است یک رمان چند جلدی باشد. معمولاً در این گونه رمانها نویسنده سعی میکند داستانش را با اتفاقها و ضرباهنگی متعادل و هماهنگ پیش ببرد. شخصیتها آرام و قطره چنکانی به مخاطب معرفی میگردند، تا داستان برای مخاطب کشش داشته و او ترغیب شود جلدهای بعدی رمان را نیز بخواند. اما نویسندۀ رمان عزرائیل از همان ابتدا با توصیف و راویت صحنۀ نخستش در فصل اول، قهرمانش را چنان محکم و خیرهکننده معرفی میکند که نگاه و ذهن مخاطب با آن درگیر میشود و او را در بهت عجیبی فرو میبرد. بهتی که فصل به فصل نه تنها از آن کاسته نمیشود، بلکه بر کنجکاوی و اشتیاق مخاطب برای خواندن و رسیدن به نقطۀ اوج داستان افزوده میشود.
خواندن این رمان مانند دیدن یک فیلم در صفحۀ بزرگ سینما است؛ مخاطب در دل تاریکی روی صندلی نشسته، با دستهایش دستههای صندلی را محکم گرفته و از هیجان و ترس نفس نمیتواند بکشد، اما لحظهای هم نگاهش را از صحفه نمیتواند بگیرد.
این مقدار از هیجان و آدرنالین باعث نشده نویسند از عمق داستانش بکاهد. نویسنده هرکدام از اتفاقهای داستان و کشمکش آن را درست مثل کارتهای بازی روی میز میچیند. این کارتها درست مثل تکههای پازلی هستند که شخصیت دو قهرمان داستان را شکل میدهند و طراحی میکنند.
نویسنده فقط به فضای بیرونی داستانش توجه نداشته، بلکه بیشتر از فضای بیرونی به فضای درونی و ذهنی قهرمانهایش پرداخته است و این نگاه و کاووشگری ذهن قهرمانها است که به اتفاقهای داستان هیجان و تعلیق بیشتری میدهد و داستان را چند بعدی میکند.
نویسندۀ رمان عزرائیل، داستانش را در بستر تاریخمعاصر تعریف میکند. او بشدت به واقعت و تاریخ شفاهی وفادار است. این باعث شده زبان رمان یک زبان رئالیسمیِ صریحوبرنده باشد.در واقع نویسنده بوسیلۀ سه عنصر؛ شخصیت پردازی عمیق و روانشناسانه، تعلیق و کشمکش و واقعنگاری صریح تاریخی توانسته داستانش را سلیس و بدون لکنت و خواندنی روایت کند. او با این روش توازن بین ادبیات جدی و ژانر را به خوبی رعایت کرده است. این توازن برگ برندۀ نویسنده است. آن هم برای رمانی که قرار است رمانی چند جلدی باشد. رمانی که با این خصوصیات و حفظ آن میتواند مخاطب را تا انتهای داستانش در جلد آخر با خود همراه کند.
بریده ای از کتاب عزرائیل
همیشه همین طور بود. آدمهایی که در شرایط سخت قرار میگرفتند، مقاومت میکردند. غافل از اینکه همه روزی خواهند شکست. مسئله فقط زمان بود. حدش فرق داشت، بستگی به خود آدمها. بعضی توان تحملشان بیشتر بود و بعضی کمتر. مهم بعد از شکستن بود. تمام تصوراتشان از دنیا مثل تصویری نقشبسته بر آینهای که میشکست، فرومیریخت. بیصدا و دردناک نابود میشد. نقطهٔ عطفی شکل میگرفت. آن موقع، اغلب آدمها صحت عقلشان را از دست میدهند. اغلب برای کوتاهمدت، اما خیلیها هم بودند که برای همیشه ساکن تیمارستان میشدند. گروه دوم اقلیتی بودند که بهقول دوندگان ماراتن، نسیم دوم را احساس میکردند. فروریختن آینه برای آنها نعمتی بود که بتوانند پشتش را ببینند و عذابی بود که تا آخر عمر با آن زندگی میکردند. عملگرا، افسرده و کمحرف میشدند. بیشتر از باقی آدمها، منطقی میشدند. تا حد زیادی احساساتشان میمرد و تا آخر عمر رنج میکشیدند.
در رمان عزرائیل تاریخ و شخصیت پردازی عمیق باعث شده خشونت صریح و برندۀ داستان مخاطب را آزار ندهد و او را به اصطلاح پس نزند.
عزارئیل کاری میکند خواننده بین شر و خیر گیر کند. نفس نکشد و نتواند انتخاب کند و از خودش بپرسد اصلاً کدام خیر است و کدام شر. نویسنده برای مخاطب در رمانش حتی راه حلی خاکستری نمیگذارد تا او آن را انتخاب کند. خواننده چارهای ندارد جز همراه و همسو شدن با تردیدها و انتخابهای شخصیتهای رمان.
این رمان درسال 1401 شایستۀ تقدیر جایزه ادبی جلال شده است و این نشان میدهد نویسندگان ژانر اگر بتوانند به داستانشان بعد و معنای اجتماعی انسانیتری بدهند قطعاً آثارشان میتواند یک سر و گردن از ادبیاتی که مرسوم به ادبیات جدی و فاخر است، بالاتر باشد.
عالی بود
بسیار عالی بود متشکر