کایلا میداند سازوکار بلیت بخت آزمایی چطور است، همه میدانند. به محض بالغ شدن وقتش میشود که جلوی آن دستگاه بایستی. اگر بلیت سفید نصیبت شد که سزاواری مادر شوی و خانواده داشته باشی، اما اگر بلیتت آبی شد، تراشهای در بدنت کار میگذارند و تو دیگر مادر نخواهی شد…
کایلا از اینکه حق بر بدنش را یک بلیت از او گرفته، از این که حکومت حکم بر مادر بودن یا نبودن او صادر کرده، در آستانه ی جنون است. او میخواهد بندها را بدرد و آن تراشه را بکند تا خود انتخاب کند. اما در این پادآرمان شهر بی روح و سیمانی چشمهای همیشه ناظر رهایش نخواهند کرد.
بهنام مؤمنی –
کتابی جدید که در شکل و شمایلی خوب و حرفهای چاپ شده. نشر برج انصافاً حرفهای کار میکند.
داستان روایتی از یک پادآرمان شهر بیروح و سیمانی است که شاید در آیندهای نزدیک واقعی شود.