مجروح یک عکس در دستش بود. آن عکس را به من نشان داد. عکس دختر کوچکش بود. گفت: «من زن و بچه دارم، تو را به خدا من را با خودت ببر! » ستون از من فاصله گرفته بود. خواستم از او خداحافظی کنم.
همین طور که روی زمین افتاده بود، با هر دو دستش ساق پای چپم را گرفت. سعی کردم پایم را از دستش رها کنم؛ اما محکم پایم را گرفته و به سین هاش چسبانده بود. پایم را با قدرت کشیدم. او هم با پای من روی زمین کشیده شد. ستون را دیگر نمی دیدم. وحشت وجودم را گرفت. نمی دانستم ستون به کدام سمت رفته است. با پای راستم یک ضربه به دستش زدم. اما باز رهایم نکرد. آن قدر با پوتین به دستش زدم، تا رهایم کرد. عکس دخترش در دستش مچاله شده بود. هوا رو به تاریکی می رفت. اگر ستون را پیدا نمی کردم، با شهدا و مجروحانی که روی زمین بودند، هیچ فرقی نداشتم…
فرزند کردستان
Earn 4 Reward Points
85,000 تومان 72,250 تومان
حاج جلال
Earn 4 Reward Points
85,000 تومان 72,250 تومان
مشاهده سبد خرید “ترکش ولگرد” به سبد خرید شما اضافه شد.
-15%
آوازهای یک تردست
امتیازدهی 5.00 از 5 در 1 امتیازدهی مشتری
(1 بررسی مشتری)
Earn 4 Reward Points50,000 تومان 42,500 تومان
خاطرات خودنگاشت عبدالرضا طرازی
وزن | 365 گرم |
---|---|
نویسنده | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ |
اول |
سال انتشار |
1398 |
تعداد صفحه |
392 |
جلد کتاب |
شومیز |
زبان کتاب |
فارسی |
شابک | 9786000332235 |
1 عدد در انبار
با خرید این محصول 4 سکه معادل850 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!
توضیحات
نظرات (1)
5
امتیاز 5 از 5
1 نقد و بررسی
طراحی جلد و صفحات کتاب
0
امتیاز 0 از 5
جذابیت محتوا و موضوع کتاب
0
امتیاز 0 از 5
محتوای مفید و آموزنده
0
امتیاز 0 از 5
1 دیدگاه برای آوازهای یک تردست
پاکسازی فیلتر
بریده هایی از کتاب
توجه
با ارسال بریده کتاب 4 سکه در باشگاه مشتریان کتابستان دریافت خواهید کرد
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
هنوز بریده ای از این کتاب ارسال نشده است.
همچنین ممکن است دوست داشته باشید…
اردوگاه شهدای تخریب
پوتین قرمزها: خاطرات مرتضی بشیری بازجو و مدیر مسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم الانبیا
امتیاز 4.71 از 5
علی –
این کتاب مشتمل بر خاطرات خودنگاشت «عبدالرضا طرازی» از دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است. در بخشی از این خاطرات میخوانیم: «نیمی از مردم امیدیه در خواب بودند که از شهرشان خارج شدیم. خیلی از مغازهها بسته و خیابانهای شهر خلوت بود. از اهواز و چند روستا عبور کردیم که خانههای گلی داشتند و اطرافشان نخلستان بود. بعد از طی مسافتی دیگر خبری از خانههای روستایی نبود. فقط مقرهای کوچکی کنار جاده میدیدم که آنتنهای بلند بیسیم روی سنگرهایشان نصب شده بود.