دخترک گفت «چهارده. و نُه سال هم سابقهی کار دارم.»
بوی گند لحظهبهلحظه غیرقابلتحملتر میشد. پیت ترسید مبادا این آخرین کتوشلواری باشد که پوشیده است.
پرسید «مصرف موادمخدر را شروع کردهای؟»
دخترک گفت «نه.»
«بارداری؟»
«نه.»
بریده هایی از کتاب "بیسوادی که حساب و کتاب سرش میشد"
خدیجه
پیت دو تویت هیچ علاقهای نداشت که پیگیر سابقهی ماجرا باشد. او فقط میخواست هر چه سریعتر این محل را ترک کند.
با عصبانیت پرسید «خب، کاندیدای سوم کجاست؟»
«خب، همین دخترک است. چندین سال است که دستیارم است و اینجا کمک میکند. و باید بگویم که واقعاً خوب است.»
پیت گفت «من که نمیتوانم یک دختربچهی دوازدهساله را رئیس بخش تخلیهی چاهوفاضلاب کنم.»
خدیجه
پیت دو تویت هفتهی بعد دوباره همراه با محافظ شخصیاش بازگشت. رئیس مخلوع پشت میز کار نشسته بود، یقیناً برای آخرینبار. در کنارش هم همان دخترک ایستاده بود.
دستیار پرسید «سه فرد واجدِشرایط کجایند؟»
رئیسِ ازکاربرکنارشده اظهار تأسف کرد که دو تن از افراد واجدِشرایط نتوانستند حضور بههم برسانند. شبِ قبل حلقوم یکی از آنها در دعوا با چاقو بریده شده. هیچکس هم نمیداند کاندیدای شمارهی دو کجاست. احتمالاً یک دعوای قدیمی است.
خدیجه
پس خود را به نشنیدن زد. به جای آن برای آقای رئیس شرح داد که او نمیتواند شغلش را حفظ کند تصمیمی است که از بالا گرفته شده ولی میتواند روی دریافت سه ماه حقوق حساب کند، مشروط بر اینکه تا هفتهی آینده برای تصاحب این پُست چندین فرد واجدِشرایط را معرفی کند.
رئیسِ تازهخلعشده پرسید «نمیتوانم شغل سابقم را به عنوان کارگر تخلیهی چاه داشته باشم و اندکحقوقی دریافت کنم؟»
پیت دو تویت گفت «نه، نمیتوانی.»
خدیجه
و در کنارش دخترکی ریزاندام که در کمال شگفتی دهانش را باز کرد و گفت که متأسفانه مدفوع دارای این خصلت بد است که بوی گند میدهد.
پیت دو تویت لحظهای با خود اندیشید که آیا این دخترک گستاخی کرده، ولی نه، نمیتوانست اینگونه باشد.
خدیجه
پیت دو تویت اصلاً احساس خوشایندی نداشت. این اولین ملاقاتش با وحشیها بود. پدرش، فروشندهی آثار هنری، برای اطمینانخاطر همراه او یک محافظ شخصی فرستاده بود.
جوان بیست و سهساله، وارد دفتر کار مؤسسهی تخلیهی چاهوفاضلاب شد و نتوانست نظرش را دربارهی بوی گندی که فضا را پُر کرده بود، برای خودش نگه دارد. آنطرف میزتحریر، رئیسی نشسته بود که حالا باید از کار اخراج میشد.
خدیجه
در واقع هیچکس نمیدانست که آیا تمام کارکنان بخش تخلیهی چاهوفاضلاب واقعاً بیسواد بودند یا نه، ولی با این وجود، اینگونه خطاب میشدند. بههرحال هیچکدام از آنها به مدرسه نرفته بودند. همهی آنها در کلبههایی محقر و دورافتاده زندگی میکردند و در فهم مطالب دچار مشکلات عدیدهای بودند.
خدیجه
حل مشکلِ ایجادشده در سووتو هم جزء وظایف کارمند جدید بود، چون روال کاریِ شهرداری ژوهانسبورگ اینگونه بود: هر کس را که تازه شروع به کار میکرد، برای آبدیده شدن به بخش بیسوادان میفرستادند.
خدیجه
در ثانی عجب وقت مطبوعی برای استراحت! به مناسبت جشن خوشآمدگویی به دستیار جدید اداره، علاوه بر قهوه، کیک هم موجود بود. اسم کارمند جدید پیت دو تویت1 بود، مردی بیست و سهساله که این اولین شغلش پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی محسوب میشد.
خدیجه
اندکنمونههایی شانس برگزاری جشن پنجاهمین سالگرد تولدشان را داشتند. مثلاً رئیسدفتر یکی از شرکتهای تخلیهی چاه در سووتو. ولی او، هم ازکارافتاده شده بود و هم بیمار. او تعداد زیادی قرص مُسکن را با مقدار زیادی آبجو پایین میداد، آن هم همیشه صبح زود. نتیجهاش این شد که روزی سرِ یکی از مسئولان اداری آبوفاضلاب ژوهانسبورگ فریاد کشید و به سمت او حملهور شد. مردک احمق به خود چنین اجازهای داده بود! مسئله به رئیس ادارهی مربوطه در ژوهانسبورگ گزارش شد و او هم صبح روز بعد، هنگام استراحت برای نوشیدن یک قهوه، به همکاران اعلام کرد که وقت آن رسیده که بیسوادِ بخش B تعویض شود.