بریده هایی از کتاب "ناطور دشت"

عطیه

می‌دونم مرده! فكر می‌كنی نمی‌دونم؟ هنوزم دوسش دارم. يعنی نمی‌تونم هنوزم دوسش داشته باشم؟ يعنی تا يكی می‌ميره، ديگه نبايد دوسش داشته باشی؟ اينطوريه؟! حتی اگه اونی كه مرده هزار برابر بهتر از اين زنده‌های دور و برت باشه؟

عطیه

خوشگل‌ها خيلی زرنگن. هميشه انتظار دارن بقيه براشون يه كاری انجام بدن. چون برای خودشون می‌ميرن، فكر می‌كنن شما هم بايد براشون جون بديد.

عطیه

پسر می‌دونی! تا آدم می‌ميره، همه مثل پروانه دورش جمع ميشن. كاش وقتی مردم، يه آدم درست و حسابی پيدا بشه جسد منو بندازه توی آب. خدايی به هر چيزی راضی‌ام الاّ همين زير خاك رفتن. يكشنبه كه شد، همه ميان و روی سينت گل می‌ذارن و از اين رسم و رسوم. آدم كه زنده نباشه، گل می‌خواد بزنه توی سرش؟ برای چيشه؟

عطیه

وقتی مسيح كشته شد، همه‌شون سر به راه شدن. اما تا وقتی زنده بود، هيچ كمكی بهش نكردن.

عطیه

وقتی بهش گفتم احمق، بدش اومد. همه‌ی آدم‌های احمق وقتی بشون بگی احمق، ناراحت می‌شن.

عطیه

این روشن فکرا اصلا دوست ندارن با آدم جدی حرف بزنن مگه اینکه فقط خودشون سر صحبتو دست بگیرن. همیشه میخوان وقتی حرف نمیزنن، تو هم خفه خون بگیری، وقتی هم می‌رن اتاقشون، تو هم گم شی اتاقت.

خدیجه

خلاصه اون روز، شنبه قرار بود پنسی با تيم فوتبال مدرسه‌ی ساكسون هال بازی كنه. اون وقتا مسابقه با ساكسون هال مثل بمب صدا می‌كرد. آخرين بازی سال بود و اگه پنسی نمی‌برد، كفر همه بالا ميومد. يادم مياد اون روز بعد از ظهر درست نوک تپه‌ی تامسون كنار توپی كه يادگار جنگ‌های استقلال آمريكا بود، ايستاده بودم. آخه از اونجا كل زمين ديده می‌شد و می‌تونستم همه‌ی آدم‌هايی هم كه برای ديدن بازی اومده بودن، ببينم. جايگاه مدرسه‌ی پنسی زياد پر شور نبود اما صدای جيغ و دادشون ميومد، چون همه‌ی بچه‌های پنسی به جز من اونجا جمع بودن. از طرف جايگاه ساكسون هال هم فقط يه صدای گرفته و ضعيف ميومد. انگار از ته چاه بلند می‌شد.

خدیجه

می‌خوام از روزی شروع كنم كه از دبيرستان پنسی زدم بيرون. پنسی يه مدرسه‌س توی آگرزتاون پنسيلوانيا. شايد اسمشو شنيده باشيد. اگه هم اسمش به گوشتون نخورده، حتماً ديگه تبليغاتشو ديدين. توی هزارتا مجله آگهی می‌زنن و هميشه هم عكس يه پسر زبر و زرنگه كه داره با اسب از روی حصار می‌پره. انگار كه آدم توی پنسی هيچ كاری نداره الّا چوگان بازی. تا حالا يه بار هم محض رضای خدا يه اسب اون طرفا نديدم. هميشه زير عكس پسر اسب سوار هم نوشته: «ما از سال ۱۸۸۸ تا حالا بچه‌های روشنفكر و مفيدی تحويل جامعه داده‌ايم.» ارواح عمه‌شون. بچه‌های پنسی زياد فرقی با بچه‌های مدرسه‌های ديگه ندارن. منم بچه‌ی روشنفكر و مفيدی اون حول و حوش نديدم. حالا شايد يه دو نفری هم بودن. اونا هم احتمالاً قبل از اينكه بيان پنسی، همينطوری بودن.

خدیجه

فقط درباره‌ی اون اتفاقی كه كريسمس پارسال برام افتاد و باعث شد بيام اينجا و بزنم به سيم آخر، حرف می‌زنم. منظورم اينه كه تموم اون چيزی كه درباره‌ی دی بی گفتم همين بود. دی بی برادرمه و حالا توی هاليوود زندگی می‌كنه كه زياد هم از اين خراب شده دور نيست. آخر هفته‌ها سری به خونه می‌زنه. شايد دفعه بعدی كه خواستم برم خونه، اون منو برسونه. تازگی‌ها يه جگوار خريده. از اون ماشين‌های كوچيک انگليسی كه فقط بيست مايل در ساعت سرعت داره. چهار هزار دلار براش آب خورده. الآن خيلی پولدار شده. اون اوايل جيبش خالی بود. وقتی اينجا بود، يه نويسنده‌ی معمولی بود. يه مجموعه داستان كوتاه داشت به اسم «ماهی قرمز پنهان» كه حتماً به گوشتون خورده. بهترينش همون ماهی قرمز پنهان بود. درباره‌ی پسربچه‌ی كوچولويی بود كه نمی‌ذاشت كسی به ماهی قرمزش نگاه كنه چون با پول خودش اونو خريده بود. حالا رفته هاليوود و خودشو حروم كرده. از چيزی كه بدم مياد، همين سينماست.

خدیجه

اگه واقعاً بخواين بدونين، اولين چيزی كه به ذهنتون می‌رسه اينه كه كجا بدنيا اومدم و بچگی نكبتی‌م رو كجا گذروندم. بابا و مامانم قبل از من كارشون چی بود و از اين چرت و پرت‌ها كه آدمو ياد ديويد كاپرفيلد ميندازه. اما خب راستش نمی‌خوام وارد جزئيات بشم. آخه اولاً اين مزخرفات خسته‌م می‌كنه، دوماً اگه از مسائل شخصی‌شون بگم، خون به پا می‌كنن. خيلی حساسن، به خصوص بابام. خيلی هم مهربون و زود رنج تشريف دارن. از اينا گذشته اصلاً نمی‌خوام همه‌ی زندگيمو از سير تا پياز براتون تعريف كنم.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.