15
دی
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
وقتی فهمید بهروز دست مافیایِ تُرکِ همکار با کیانفر اسیر است، درگیر دلرحمی و عطوفت عجیبی شد. بهروز برایش کس دیگری را تداعی کرد. جوانی ک...
15
دی
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
مطمئن بود دوران آرامش در آنکارا تمام شده است. تمام پولی که بهروز خرج آپارتمان و وسایلش کرده هدر رفته و باید بهسرعت هرچه هست، پشتسرشان...
15
دی
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
برگشت به اتاق خوابش و برتا را از پشت شلوارش درآورد. سریع لخت شد و با اسلحه داخل حمام رفت. آب گرم را باز کرد و زیر دوش رفت تا برنامهٔ رو...
15
دی
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
علیزاده چیز دیگری نگفت. رفت بالا و نگاهی به اتاق خواب رجب انداخت. رجب طاقباز روی تخت افتاده بود و خرناس میکشید. با شورت و زیرپوش خواب...
15
دی
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
صبح روز هفتم مهر، مثل باقی روزهایشان آغاز شد. علی بیدار شد و از تخت بیرون آمد. سری به اتاق خواب بهروز زد. بهروز نبود. به اتاق کارش رفت ...
15
دی
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
افسر ترک، رجب، هم احساسات عمیقی به بیزبون داشت. دقایق طولانی برای بهروز توضیح میداد که او را هم مثل نوههایش دوست دارد و دلش چقدر برا...
15
دی
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
وقتی بهروز پشت سیستمش مینشست تا هویت تصویری را که علی به او داده بود، پیدا کند، بیزبون روی پایش مینشست و به صفحهٔ مانیتور خیره میشد...
15
دی
عزرائیل 1 : کهنه سرباز
برنامهٔ علیزاده و دختربچه، سه روز اول ورودشان به آنکارا، تفریح بود و خوردن و خوابیدن. این برنامه بیش از هرچیز باعث شد حال دختربچه بهتر ...