maryam.khoshnejat69

خواب دیدم که در باغی سرسبز و پردرخت نشسته‌ام. نهرهای روان درخشان و میوه‌های فراوانی در باغ دیده می‌شد. ماه و ستارگان می‌درخشیدند و من دربارهٔ عظمت خدا و آفرینش مخلوقات فکر می‌کردم. ناگهان ماه از آسمان فرود آمد و در دامنم قرار گرفت. چنان پرنور و زیبا بود که شگفت‌زده شده بودم. سپس سه ستارهٔ دیگر در دامنم افتادند؛ ستاره‌های زیبا و نورانی. من هنوز مبهوت بودم که صدایی از جایی نامعلوم به گوشم رسید که می‌گفت: «ای فاطمه! بر تو مژده باد به سیادت و نورانیت ماهی درخشان و سه ستارهٔ نورانی که اینان پسران تو هستند از مردی که رسول‌الله او را گرامی می‌داشت و سید و سرور مؤمنان است.»