__ بشنو گیلهمرد! بشنو و یادت باشد که من، موشهای کتابخانهها را اصلاً دوست نمیدارم. تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دستوپا میزنی؛ وَاِلّا برای زندگی با تو، شرطِ ترکِ اعتیاد میگذاشتم. تو زندگی را خواندهیی، لَمسنکردهیی. تو در طول و عرضِ خاکِ مُقدّسِ زندگی راه نرفتهیی، فقط زندگی را وَرَقزدهیی و بَر زندگی حاشیه نوشتهیی. جنگلِ تو کاغذیست، تفنگِ تو کاغذی، اعتقاد تو به مردم، اعتقادی کاغذی و پارگیپذیر. تو، عطرها را خواندهیی، دشتها را خواندهیی، نگاهِ مُلتمسِ بچّهها را خواندهیی… کتاب، عاشق نمیشود، آواز نمیخوانَد، پای نمیکوبد، به دریا نمیزَنَد، دردِ مردُم را حسنمیکند…
maryam.khoshnejat69
29
آبان