کیوان حسینی

حالت یخ زده و جدی چهره‌ی راسکولنیکف در یک‌ آن دگرگون شد، و ناگهان مثل چند لحظه پیش به خنده‌ای عصبی افتاد، گویا اصلا نمی توانست جلو خودش را بگیرد. و در یک آن، آن لحظه‌ی چندی پیش را، در نهایت روشنی یک احساس، به یاد آورد که تبر در دست پشت در ایستاده بود، زنجیر داشت بالا و پایین می‌پرید، آدم ها بیرون در فحش می‌دادند و می‌کوشیدند به زور در را باز کنند و او ناگهان دلش خواسته بود سرشان فریاد بزند، فحش‌شان بدهد، زبانش را درآورد، به ریشخندشان بگیرد و بلند بخندد – بخندد، بخندد، بخندد!