عشق یعنی همان تلاقی نگاه کیارش و من، زمانی که برای اولین بار در تجارتخانهٔ پدرم دیدمش! زمانی که به دستور صاحبکارش، صندوقهای فیروزه را مقابل پدرم و اردشیر خان میگذاشت تا کیفیت کارش را به باور آنها برساند. آنها پسندیدند؛ آنها سنگهای کیارش را، و من شیشهٔ چشمانش را. دنیایی از راز در نگاهش موج میزد.
مریم
22
دی