مریم

بدون توجه به موضوعی که او داشت با آب و تاب از آن صحبت می کرد گفتم: – من به خاطر شما روسری سرم کردم، ولی شما اصلاً به من نگاه نمی کنین! – یکّه خورد. صحبتش نیمه کاره ماند. سرش را بلند کرد. با تعجب نگاهم کرد و گفت: – من از شما خواستم روسری سر کنین؟ – من… من فکر کردم شما این طوری خوشحال می شین! – خوشحالی من چه اهمیتی داره! شما باید کسی رو خوشحال کنین که این کار رو ازتون خواسته.