آنها من را یاد سرگذشت غمانگیز آن «سه معافشده» انداختند که ماجرایشان را در کشور ما هر کودکی میداند. ماجرای آنها داستان سه عددی است که بهطور آزمایشی برای یک ماه از کار معاف شدند. آنها مختار بودند هر کاری که میخواهند بکنند و به هرجا میخواهند بروند. بینواها نزدیک محل کار همیشگیشان پرسه میزدند و با حرص و ولع به داخل نگاه میکردند؛ در میدانها میایستادند و ساعتها همان حرکاتی را انجام میدادند که در ساعات مشخصی از روز بدنشان به آن عادت کرده بود: هوا را اره میکردند، بر هوا رنده میکشیدند و با چکشهای نامرئی بر سندانهای نامرئی میکوبیدند. در روز دهم سرانجام تاب نیاوردند، دستهای همدیگر را گرفتند، وارد آب شدند و همگام با طنین مارش بیشتر و بیشتر در اعماق فرومیرفتند تا اینکه آب به عذابشان پایان داد. (رمان ما – صفحه ۳۲۹)
محسن
04
دی