محسن

یک جفت چاپستیک پلاستیکی صورتی، یک کاسه پر از نودل فوری، عطر عصاره‌ی مرغ و چای یاس. بخار، کم‌کم بینی‌ام را قلقلک می‌دهد. پوپو، مادربزرگم، از روی صندلی لاکی‌اش مرا می‌پاید.

این یکی از ابتدایی‌ترین خاطراتم است که اشکال آن تار هستند و رنگ‌ها به شکل امواج شعله‌ور دیده می‌شوند. پلاستیک زرد و صورتی، قرش تبتی سورمه‌ای. مطمئن نیستم که تمامی بخش‎‌ها واقعی باشند اما می‌دانم بعدش چه شد. وقتی هیچ‌کس حواسش نیود کاسه را برگرداندم. لبه‌ی کاسه با صدای تقی به میز خورد، نودل‌ها ریختند و چاپستیک‌هایم روی زمین افتادند. مادرم داد کشید آیا! همان‌طور که انتظارش را داشتم. اما در خاطره-رویایم پوپو از جایش تکان نمی‌خورد. بی‌حرکت سرجایش می‌ماند و مرا تماشا می‌کند.

فقط می‌خواستم خراب‌کاری کنم اما فکر می‌کنم اولین حرکت شورشی‌ام نیز بود. دیگر چاپستیک نمی‌خواهم. دیگر نودل نمی‌خواهم. حداقل امروز….