شهیده بانو

. اما خب شیرش حلال. عجب حرف مفتی زده است. درست به در همین موقع‌ها می‌خورد. زل‌زده بودم بهش و در خیالم شنا می‌کردم و از طعم جدید نعنا لذت می‌بردم که صدای مامان مثل خمپاره‌ای افتاد وسط توهماتم: «عرفان! بدو صبح خواب می‌مانی. مدرسه‌ات دیر می‌شود.»