وقتی فهمیدم چه میگوید تعجب کردم، اما نه خیلی، چون این جمله را با اعتمادبهنفس و عصبانیت خاصی گفت شبیه کسی که دارد با دوست نزدیکش که خیلی ناراحتش کرده تسویهحساب میکند. به خاطر این نبود که حس کرد یک غریبه از بالکن اتاق هتلش دارد نگاهش میکند و خارجیها را زیر نظر دارد و خواسته بود به خاطر تماشای معصومانهٔ انتظار بیهودهاش مرا توبیخ کند، بلکه به خاطر اینکه وقتی به بالا نگاه کرد، ناگهان در من همان کسی را دید که منتظرش بود که میداند چه مدت، دقیقاً مدتها پیش از آنکه متوجهش شوم منتظر مانده است. هنوز داشت میآمد، از خیابان رد شد، از جلوِ چند ماشین گریخت، اهمیتی به چراغ راهنما نداد و دیگر به لبهٔ میدانگاه رسید، ایستاد، شاید برای اینکه استراحتی به پا و ساق پای زیبایش بدهد یا اینکه دوباره دامنش را صاف کند، اینبار این کار را با دقت بیشتری انجام داد چون دیگر آدم خاصی داشت نگاهش میکرد که شکل دامنش و طرز قرار گرفتن آن برایش مهم بود.
خدیجه
14
آذر