مدتی بود دختر همسایه بهم سلام میداد. ازش خوشم میآمد. خواستم عاشقش شوم شاید روزی به دردم بخورد، اما از من بزرگتر بود. تازه قرار بود پانزده سالم بشود و او شاید پنج سال پیش در چنین روزهایی پانزدهسالگیاش را جشن گرفته بود. برای همین سعی کردم سلامش را بهحساب همسایه بغلی بودن بگذارم و هوا برم ندارد که پس چرا دختر آنیکی همسایه بغلی بهم سلام نمیدهد؟ اما سعیام زیاد فایده نداشت. عشق است دیگر. زهرمار این چیزها حالیاش نمیشود. مخصوصاً اگر طرف دنبالت کند و بیاید زیر پست کیک تولدت علامت قلب بگذارد و کامنتی بنویسد که محاسبات فلسفی محرکیات را به هم بریزد.
خدیجه
15
دی