خدیجه

عبدالقادر این را گفت و به طرف منصور رفت. همدیگر را در آغوش گرفتند و مصافحه کردند. عبدالقادر به رسم ادب، شانۀ راست منصور را بوسید. منصور احساس کرد که مرد عرب، پرموتر از روزهای جوانی‌اش شده است. با تعجب پرسید: چطور یاد ما کردی؟! شنیده‌ام کارت گرفته‌ای و برای خودت والی شده‌ای؟
عبدالقادر نیم‌نگاهی به در ورودی اتاق انداخت و از مستقر شدن محافظانش مطمئن شد. با خوشرویی پاسخ داد: همان طور که می‌دانید، «دولت اسلامی» قدرشناسی از کسانی که در جهاد سابقه‌دارترند را وظیفۀ خود می‌داند.