خدیجه

خانه هیچ مبلمانی نداشت، اما اتاق‌هایی بزرگ و دلباز داشت. در یکی از اتاق‌های مرطوب و بزرگ، جایی شبیه اتاق موسیقی کلیسا پیدا کردیم. جعبه‌ای چوبی از پدال پایی و دو اتاق با دیوارهایی پوشیده از صدها لوله کوچک و بزرگ. بعضی از لوله‌ها آن‌قدر بزرگ بود که می‌توانستم واردش شوم و بعضی کوچک‌تر از ناخن انگشت کوچک من بود. هرکدام در حفره‌ای مخصوص جا گرفته بود.
من آسانسور را پیدا کردم و چندبار بالا و پایین رفتم تا اینکه بالأخره استیو گفت: «بسه!»