ریما در آغوش خانوادهٔ یهودی جاکوب بزرگ شد و آنها او را یکی از اعضای خانوادهشان میدانستند و بعد از اینکه دو دختر بزرگ خانواده ازدواج کردند و همراه همسرانشان به لبنان رفتند شادمانیِ و نبض خانه بهحساب میآمد. جاکوب ۲۲ ساله که دیگر همراه پدر و مادر پیرش زندگی میکرد، بیشتر از همه ریمای پنجساله را دوست داشت. او بیشتر اوقاتش را با ریما میگذراند، با او بازی میکرد، برایش قصه میخواند، از کارهای بچهگانه و خندههایش لذت میبرد، برایش اسباببازی و هدیه میخرید و روزهای تعطیل با او مسافرت میرفت. مادر ریما هم از اینکه دخترش پیش جاکوب است خیالش راحت بود چون او مهربانانه جای خالی پدر را برای ریما پر کرده و خوشحالش میکرد.
خدیجه
14
آذر