این حرفها مال قبل بود. قبل از آن پنجشنبهٔ سال ۶۴۵. روزی پاییزی مانند روزهای دیگر و من، بدون برگ، در هجرت، در اوج خزان.
رفتنم ناگهانی نبود. همگی آگاهی داشتند. به آنها گفته بودم و باز گفته بودم: «خواهم اینبار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من.» (ابتدانامه، ۶۴) قطرهای در دریا. در پی من خواهند آمد، از کنارم خواهند گذشت، و نخواهندم شناخت.
خدیجه
18
آذر