خدیجه

هفت یا هشت سال قبل‌تر بود که پدر یک‌مرتبه ناپدید شد و پس از حدود دو سال به خانه برگشته بود. اما این‌بار مادر حس‌وحال زنی را نداشت که پلیس شوهرش را بازجویی و به‌شدت شکنجه می‌کند. او آشکارا از دست پدر عصبانی بود و وقتی حرف پدر وسط می‌آمد، می‌گفت «خود داند.» درحالی‌که دفعهٔ پیش وقتی یک شب ارتشی‌ها بعد از کودتا به داروخانه آمدند و پدر را کَت‌بسته با خودشان بردند مادرم بسیار ناراحت شد، بی‌قراری کرد و به من گفت پدرم یک قهرمان ملی است و من باید به او افتخار کنم.